روزنامه جام جم – ادبیات و هنر – ۲۷ فروردین ۱۴۰۱
گفت و گو با عبدالدحمید قدیریان چهره سال هنر انقلاب:
هنوز نتوانستهایم از ابزار هنر درست استفاده کنیم
تابلوی دختران مکتب سیدالشهدا که سبب شده شما نامزد چهره سال هنر انقلاب شوید. این تابلو چطور و در چه احوالاتی خلق شد؟
من نسبت به مردم افغانستان احساس خاصی دارم؛ آنها را نماد مظلومیت میدانم و به همین دلیل روی این مردم بسیار حساس هستم. زمانی که اتفاق هولناک شهادت دانش آموزان مدرسه سیدالشهدای افغانستان رخ داد، خیلی آزرده شدم و تا چند شب خواب نداشتم. مدام این دختران مظلوم که تعدادشان هم کم نبود، جلوی چشمم تصویر میشدند و عذاب میکشیدم.
نمیدانم عادت من است یا همه نقاشان این عادت را دارند که وقتی چیزی احساساتم را به شدت آزرده میکند، برای تسکین روح و التیام احساساتم، بر میخیزم و نقاشی میکشم. بعد از شنیدن خبر تلخ شهادت دختران مدرسه سیدالشهدای افغانستان یک بوم برداشتم و مشغول به کار شدم، در حالی که هیچ طرح مشخصی هم از قبل در ذهن نداشتم. فقط شروع کردم و با بغض ادامه دادم. برای من مظلومیت و دل شکسته مادران این شهدا اهمیت داشت چون باور دارم که شهدا نزد خداوند روزی میخورند ولی این بازماندههایشان هستند که غمی سنگین و دردآور را متحمل میشوند. در نتیجه مضمون تابلو به سمتی رفت که شهدا را در موقعیتی به تصویر بکشم که شاید مادران این شهدا بعد از دیدن این تابلو کمی تسکین پیدا کنند.
چقدر طول کشید که این تابلو را تمام کنید؟
روز دوم یا سوم بعد از حادثه بود که شروع کردم به نقاشی و خیلی سریع به ثمر رسید و تمامش کردم چرا که موضوع تابلو با احساسات من ارتباط عمیق داشت و به شدت درگیرش بودم. راستش از این تابلو بسیار راضی هستم چون حس غریبی دارد، غمانگیز نیست و به لحاظ تکنیکی از قدرت کافی برخوردار است و خودم آن را خیلی میپسندم. شاید درست نباشد خودم این حرف را بزنم اما من کسی هستم که با آثارش رودربایستی ندارد و بدون رودربایستی خودش را نقد میکند. به همین دلیل با اطمینان میگویم که این تابلو به دلیل مطابقت مفهوم با تکنیک، اثر خوبی از کار درآمده و بابتش شکر گذار هستم.
چطور شد که تابلو در مشهد رونمایی شد؟
از دوستانم در حوزه هنری خواستم که اگر ممکن است این تابلو را برسانند به دست خانوادههای دختران شهید افغانستان. مسئولین حوزه هنری در محله افغانهای مشهد مراسمی برگزار کردند و این تابلو آنجا رونمایی شد. به قدری از این مراسم استقبال شد که نام یکی از مدارس این محله به نام مدرسه سیدالشهدا تغییر کرد. من در این مراسم حضور داشتم. برادران و خواهران افغانی بسیار با صفا بودند و به قدری به من روحیه دادند که بابتش بارها از خداوند تشکر کردهام. خدا را شاکرم که کمکم کرد در چنین فضایی قرار بگیرم.
این تابلو الآن کجاست؟
احتمالا باید در حوزه هنری باشد چون قرار بود این تابلو در همان مدرسه به یادگار بماند اما چون در مدرسه امکان مراقبت تخصصی از تابلو وجود نداشت، اصل تابلو را برگردادند به تهران و یک پرینت با کیفیت و در مقایس یک به یک از آن گرفتند که من هم روی آن کمی کار کردم و شاید کمی هم بهتر از تابلوی اصلی شد. قرار بود این نسخه را بفرستند به مدرسه سیدالشهدا که همانجا نصب شود اما از باقی ماجرا خبر ندارم.
زمانی که داشتید این نقاشی را میکشیدید و چهره دختربچهها را ترسیم میکردید، چه احساسی داشتید؟
این دخترها، دختران خود من بودند. حس غریبی دارد از دست دادن فرزند و خداوند نصیب هیچ خانوادهای نکند. تمام احساس همدردی با خانواده این دختران و ضمن اینکه میخواستم تابلو این خاطره تلخ و دردناک را ثبت کند، تلاشم بر این بود که بچهها شاد باشند، تابلو شاد و رنگین باشد و امید را به بیننده انتقال بدهد. به نظر من راه این بچهها به نور و روشنایی ختم شده و سرنوشت آنها سرشار از امید است، چرا که این اتفاق و دیگر اتفاقات اینچنینی زیر نگاه خدا دارد اتفاق میافتد و همین که آدم احساس میکند، خدا دارد به او نگاه میکند، یعنی این لحظهها از بین رفتنی نیستند، ثبت میشوند و اجر خودشان را دارند، ثمره دارند و این زیباست. من تلاش کردم آنچه نقاشی میکنم سرشار از نور و امید و روشنایی باشد که مخاطب رسیدن به خیر و روشنایی و زیبایی را لمس کند.
مادران این دختران شهید چیزی به شما گفتند یا امکانی فراهم شد که حرف و نظرشان را بشنوید؟
هنگام رونمایی از تابلو تعدادی خانوادههای این شهدا آمده بودند و صحبت کردیم. جوانهایی که آنجا حضور داشتند و خانوادههایشان با تابلو خیلی خوب ارتباط برقرار کردند. آنجا بود که متوجه شدم، چقدر ما هنرمندان نظام جمهوری اسلامی داریم در درجه اول به خودمان و بعد به جامعه ظلم میکنیم که از فرصتهای مختلف برای تغذیه فکری و روحی و حسی جامعه بهره نمیگیریم. در جلسه رونمایی از این تابلو، نوع استقبال جوانها و خانوادههای شهدا برای من خیلی عجیب و خارج از تصورم بود. فرض کنید که هنرمندی در گوشهای برای دل خودش تابلویی نقاشی کرده و حالا این تابلو توانسته تا این اندازه انگیزه ایجاد کند، دلها را به هم نزدیک کند، حال و هوای دلپذیری به مخاطبانش بدهد. احساس کردم ما ابزار بسیار قدرتمندی داریم که از آن درست بهره نمیگیریم و باید در جهان بعد، جوابگوی خداوند باشیم که چرا از این فرصت بهره نگرفتهایم. اتفاقاتی به این بزرگی در اطراف ما رخ میدهد و ما بیتفاوت از کنارش عبور میکنیم و اگر گاهی به آنها نگاه کنیم، صرفا سیاسی است که امیدوارم خداوند از سر تقصیراتمان بگذرد.
شما که معمولات به رویدادهای این چنینی واکنش نشان دادهاید. این چندمین بار بود که یک اتفاق تلخ شما را بر آن داشت که دست به قلمو ببرید و اثری خلق کنید؟
بعضی از حوادث دل آدم را میلرزانند. من اهل سیاست نیستم؛ البته پیگیر موضوعات سیاسی اجتماعی هستم اما ذاتا سیاسی نیستم. به همین دلیل کمتر اتفاقات ناشی از رفتارهای سیاسی مرا تحریک میکند اما رویدادهایی هستند که فارغ از هرچیز، دل آدم را به درد میآورند. مثلا فاجعهای که در نیجریه رخ داد و در یک شب هزار نفر را قتل عام کردند، جناب زکیزاکی را گرفتند و آن طور پیرمرد را زخمی کردند، پسرانش را کشتند، چیزی نبود که بتوان از کنارش عبور کرد. یک فاجعه عجیب انسانی بود که بسیار دردناک بود. به همین دلیل درست فردای همان روز که متوجه ماجرا شدم، یک تابلو از ایشان کشیدم. بر اساس خبرهایی که از نیجریه رسیده و به نقل از دختر آیتالله زکیزاکی، تابلوی من تقریبا در تمام خانههای نیجریه وجود دارد. این برای من بسیار ارزشمند است.
واقعه شهادت سردار سلیمانی هم از جمله اتفاقاتی است که دل انسان را به درد میآورد. هنرمند نمیتواند از کنارش به سادگی عبور کند و اصلا انصاف نیست که بیتفاوت از کنارش بگذریم، آن هم در عصری که عصر ارتباط است و جنگها و نبردها هم با همین ابزارهای ارتباطی انجام میشود. دشمن توسط هنر و توسط ابزارهای ارتباطی به ما یورش میآورد و ما را استحاله میکند. در چنین فضایی اگر هنرمند بیتفاوت بماند، ظلم بزرگی است. روی همین حساب درباره شهید حججی هم همین اتفاق برای من افتاد و نه فقط یک تابلو بلکه چند اثر از این شهید بزرگوار کشیدم چون شهید حججی یک بسیجی بود که توانسته بود یک امت را تکان بدهد و این یعنی انگیزهای بزرگ برای خلق یک اثر هنری.
بنابراین از نظر شما نقاشی ابزاری برای انتقال پیام و ارتباط است. درست است؟
بله همین طور است. وقتی من برای آیتالله زکیزاکی نقاشی کشیدم، نه جایی رونمایی شد نه انتشار خاص و ویژهای داشت. من فقط آن را در کانال خودم به اشتراک گذاشتم و از همانجا دست به دست شد و به نیجریه رسید. زمانی که فهمیدم به خانههای مردم نیجریه راه پیدا کرده، حیرت کردم چون حتی تبلیغات ویژهای برای این تابلو نداشتیم. این اتفاق نتیجه نفوذ کلام و هنر است که میتواند دلها را فتح کند. در ابتدای انقلاب هویت اصلی حوزه هنری تابلوهایی بود که به جامعه ارائه میداد؛ تابلوهایی که از جامعه الهام میگرفت و در نتیجه به قلب جامعه راه پیدا میکرد. من یادم هست زمان جنگ به هر سنگری که میرفتیم، تصویر تابلوهای ما وجود داشت و البته که از دیدن آنها کیف میکردیم؛ از اینکه به خط مقدم جبهه راه یافتهاند.
از میان هنرها به نظرم نقاشی تاثیر ویژهای دارد چون هنر پایه است. مثلا در سینما هم قبل از فیلمبرداری از صحنه ها یک تصویر نقاشی (کانسپت) ترسیم میکنیم؛ یعنی اول نقاشی است و بعد سینما خلق میشود.
تابلویی که برای دختران شهید مدرسه سیدالشهدای افغانستان کشیدهاید، سبب شده که به عنوان نامزد چهره هنر انقلاب انتخاب بشوید. ارتباط بین هنر انقلاب با نقاشی کشیدن از یک رویداد تلخ در کشور همسایه چه چیزی میتواند باشد؟
همه چیز به این بستگی دارد که تعریف ما از انقلاب چه باشد. در همین هفته هنر انقلاب، بارها در بحثهای مرتبط گفتهام که قبل از رسیدن به تعریف هنر انقلاب باید بدانیم منظورمان از انقلاب چیست. اگر انقلاب به این معنا باشد که بساط حکومت یک ظالم برچیده شد، این یعنی انقلاب تمام شده و به هدفش رسیده است اما اگر انقلاب همانی باشد که حضرت امام (ره) تعریف کردهاند: یک حرکت الهی که ثمرهاش دستگیری از مظلومان جهان است؛ یعنی انقلاب به هدفش نرسیده و تمام نشده است. با این تعریف از انقلاب به سمت ظهور منجی حضرت مهدی(عج) میرویم و اینجاست که پرداختن به شهدان دختران افغانستان با مفهوم هنر انقلاب تطبیق پیدا میکند. چون هنر انقلاب موظف است راجع به رویدادهایی از این دست عکسالعمل نشان بدهد.
بر اساس همین تعریف است که شما معتقدید باید به رویدادهای جهان واکنش نشان داد؟
بله، اما جدا از هنر انقلاب و جدا از مفهوم انقلاب، چنین فاجعهای آن هم برای مردم افغانستان که الآن حدود ۵۰ سال است دارند زیر فشار جنگ له میشوند، اهمیت دارد. چطور میشود از کنار چنین فجایعی که برای همسایههای خوب ما رخ میدهد، عبور کرد؟ اصلا لازم نیست هنرمند سیاسی باشیم یا حتی انقلابی! مگر میشود به عنوان یک انسان از کنار چنین فجایعی عبور کرد و هیچ عکسالعملی نشان نداد؟ مظلومان جهان انسان هستند، ما به عنوان انسان باید درد آنها را احساس کنیم و واکنش نشان بدهیم، چه رسد به اینکه ما با ملت افغانستان از نظر اعتقادی، فرهنگی، زبان، جغرافیا و بنیانهای تاریخی و خیلی ابعاد دیگر نزدیک هستیم. قرنهاست که با هم همزیستی داریم و دورههای شکوفایی هنر ایران و افغانستان قابل اعتناست. تاریخ هنر پر است از دورههای خلق آثار هنری در هرات و سایر شهرهای افغانستان. نمیتوانیم که به این راحتی سرمان را پایین بیاندازیم و بیتفاوت باشیم.
انتخاب شدن به عنوان چهره سال هنر انقلاب برای شما چه معنایی میتواند داشته باشد؟
چه بخواهیم و چه نخواهیم در دورانی زندگی میکنیم که رفتارهای تبلیغاتی و حضور اجتماعی بسیار موثر است و حتی تبدیل به سلاح شده است. طبیعی است در چنین رویدادی که همه نیروهای تبلیغاتی بسیج میشوند، آن را حمایت میکنند و توسعهاش میدهند، بهترین فرصت است برای طرح حرفها و ایدهها.
آنچه اهمیت دارد، حمید قدیریان نیست، مهم این فرصتی است که در اختیارش قرار گرفته. این فرصت میتواند به عنوان یک تیریبون در اختیارش قرار بگیرد تا اهداف و آرمانها را مطرح کند یا احیانا اگر راهکاری دارد برای برون رفت از این افول فرهنگی که چندین سال است ما را گرفتار کرده و دغدغههای سنگین برای رهبری به همراه داشته، بیان کند. به نظرم این انتخاب فرصت خوبی است که چهره سال هنر انقلاب این مسئولیت اجتماعی و انسانی خود را ادا کند.
انتهای پیام.
آذر مهاجر