گفتوگو با عبدالحمید قدیریان، نقاش عاشورایی
در آستانه ورود به آخرالزمان، تکنیک اولویت ندارد | نقاشیهایم صحنههایی از عاشورا بود بدون تکیه بر خون
عبدالحمید قدیریان روح عاشورا را در نقاشیهایش به تصویر میکشد. او به دنبال معرفت عاشورایی است و باور دارد اهمیت نقاشی عاشورایی نه به سبک آن و نه به صاحب اثر است، بلکه موضوعیت آن به نقاشی وجهه خاص و متبرک میدهد.
همشهری آنلاین – سمیرا باباجانپور: «عبدالحمید قدیریان» متولد سال ۱۳۳۹ تهران و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد نقاشی از دانشکده هنر است. او علاوه بر نقاشی، در فیلمهای سینمایی متعددی به عنوان طراح صحنه و لباس فعالیت کرده است که شاخصترین آنها فیلم «مریم مقدس» و «ملک سلیمان نبی» است. او برای تابلو «دختران مکتب سیدالشهدا» به عنوان چهره برتر سال هنر انقلاب ۱۴۰۰ نیز انتخاب شده است.گفتوگوی ما با این هنرمند متعهد با نگاهی به زندگی و آثارش آغاز میشود و در ادامه با بررسی تاریخ نقاشی عاشورایی از زمان قاجار تا پهلوی، به دوران معاصر میپردازیم.
شما هنرمندی چندوجهی هستید و عرصههای هنری مختلفی بهخصوص در هنر متعهد انقلابی تجربه کردید و در هرکدام کارهای شاخصی انجام دادید. با چنین مقدمهای اگر بخواهید مسیر حرکت خودتان را در عرصه هنر انقلاب توصیف کنید، با چه جملاتی این کار را انجام میدهید؟
واقعیت این است که فضای فرهنگی پیش از انقلاب به گونهای بود که علاقهای به هنر عاشورایی نداشتم، اما با انقلاب همه چیز عوض شد و همه چیز معنای دیگری گرفت. فضایی وسیع و نورانی برایم باز شد که در آن فضا توانستم کارم را شروع کنم. بعد از انقلاب وارد جنگ تحمیلی شدیم و نخستین تابلویی که کشیدم تابلو شهید بود و بعد تابلویی با نام «بهشت زهرا(س)» که در آن حضرت زهرا(س) را سر قبر شهدای انقلاب در حالی که نشستهاند، کشیدم. در دوران دفاعمقدس در فیلمهای متعددی بهعنوان گریمور و طراح صحنه و لباس همکاری کردم.
جنگ که تمام شد، وقتی سیاسیون فضای سازندگی و در کنارش تجملگرایی را ترویج کردند، رخوت کشندهای در بچههای انقلاب ایجاد شد. من برای فرار از آن فضا دست به دامان عاشورا شدم و خودم را با تابلوهایی با موضوع عاشورا آرام کردم. کشیدن تابلوهای عاشورا در آن دوران برای من حکم یک فریاد پنهان و تابلوهایم مثل یک درد دل بود. اما با اتفاقاتی که در فیلم «مریم مقدس» که در آن مدیر هنری بودم، افتاد، مفاهیمی آشکار شد که اهمیت عاشورا برایم جدی شد و به تبع آن برای عمیق شدن در فهم موضوع عاشورا سیر مطالعاتی را پی گرفتم. اما نقطه تحول در فهم عاشورا، در راهپیمایی اربعین برایم ایجاد شد. در راهپیمایی اربعین آن کلام حضرت زینب(س) با جمله معروف «ما رأیت الا جمیلا» برایم تجسم یافت.
زیباییهای اربعین را کشف کردید یا کربلا را؟
من از آیه عظمای اربعین به ابعاد عمیقتر کربلا رسیدم. در ظاهر راهپیمایی اربعین، چیز جذابی وجود ندارد، خستگی است، تاول پا است و نگرانیهای امنیتی و حمله داعش هم پیش از این وجود داشت و… ولی اربعیون لذت میبردند و خاطرات خوش خود را میبردند و مبلغ آن بودند. در یک جمله میتوان گفت که مفهوم «ما رأیت الا جمیلا» تجسم یافته بود و سربسته بگویم که این کلام حضرت، کلید رمز فهم عاشورا در مسیر حرکت به سمت آخر زمان است.
این نوع نگاه را توانستید به تابلوهایتان هم تسری بدهید؟
تا حدودی، در حد توان. سال ۹۴ در نمایشگاهی با عنوان «آسمان حسین» مجموعهای را به نمایش گذاشتم که در آن عاشورا را از منظر حضرت زینب(س) توصیف کردم. تابلوهای این نمایشگاه صحنههایی از عاشورا بود بدون تکیه بر خون. همهاش زیبایی، نور و آسمانی بود. در ادامه، در سال ۹۸ مجموعه آثارم را در نمایشگاه «همپای نور» به نمایش گذاشتم که مکمل نمایشگاه آسمان حسین بود. در نمایشگاه آسمان حسین مخاطبانم را دعوت به سیر در آسمان کردم تا زیبایی عاشورا را در آسمان جستوجو کنند نه در زمین و با یادآوری آن صحنههای دلخراش و در نمایشگاه همپای نور از مخاطب خواستیم در آسمانها به دنبال نورالله باشند و به آن معرفت پیدا کنند.
این نگاهی که به عاشورا دارید خیلی معرفتی و متعالی است. اگر بخواهید این نگاه را در جریان تاریخ هنر نقاشی عاشورایی ارزیابی کنید چگونه توصیفش میکنید؛ البته با این مقدمه که خوب میدانید که نقاشی عاشورایی در دوره قاجار با محمدمدبر شکل و قالب پیدا کرد. او پس از حسین قوللر آقاسی، از بنیانگذاران مکتب نقاشی قهوهخانهای، نقاشی عاشورایی را وارد این مکتب کرد و تابلوهای بسیار مشهوری هم خلق کرد؛ از جمله «مصیبت کربلا»، «گودال قتلگاه» و «دارالانتقام مختار» که در طول سالهای مختلف تا پیش از انقلاب مدام کپی شدند و در بسیاری مواقع پردهخوانان با آنها برای عزاداران امام حسین(ع) ذکر مصیبت خواندند و از مردم اشک گرفتند. در چنین فضایی شما صحبت از زیبایی در آسمان میکنید.
این نکته را باید بدانید که اهمیت نقاشی عاشورایی نه به خاطر نقاشی است و نه صاحب اثر، بلکه به خاطر موضوعیت آن است که همان واقعه عاشورا است. ما پیش از قاجار هم تعداد زیادی نقاشی در ارتباط با عاشورا داریم. اصولاً عاشورا طی قرون متمادی با فرهنگ ایرانی آمیخته شده است، لذا هنر عاشورایی با هنر ایران ممزوج شده است. دوران قاجار، دوران اوج استحاله فرهنگی ایران نسبت به غرب است. حضور فراماسونرها در قالب روشنفکر برای ایجاد تحول در فکر و ذهن هنر ایرانی از این دوران آغاز شد. در این دوران با ورود هنر غربی، تکنیک را گرفتیم و محتوای اصیل خودمان را در آن قالب قرار دادیم. واقعیت این است که در دوران قاجار استحالههای فرهنگی ما در زمینههای مختلف ایجاد شد، چون درهای جامعه را بیپروا باز کردیم و چون علمای ما مردم را مسلح به علوم و معارف قرآنی نکرده بودند، تفکرات مختلف بیمحابا وارد کشور شدند. در دوران پهلوی استحاله فرهنگی شکلهای مختلف و مدرن پیدا کرد. از مهمترین مکاتب آن دوره میتوان به مکتب سقاخانه اشاره کرد که با جمعی از هنرمندان توانا شکل گرفت. مکتب سقاخانه در اصل نوعی استحاله مدرن در دوران پهلوی بود، در این مکتب هنرمندان در آثارشان با استفاده از المانهای مذهبی و عاشورایی و تکیه مطلق به اصالت فرم سعی در خالی کردن آن فرمهای نوستالژیک از مفاهیم دینی و الهی داشتند. به عبارت دیگر، شاید بتوان گفت به دنبال خدازدایی بودند. در این مکتب کارهای بسیار زیبایی هم تولید شده و در حال حاضر بسیاری از آن آثار را در حراج تهران با قیمتهای بسیار بالا به فروش میگذارند.
اگر بخواهید در این مکتب نام اثر یا هنرمندی را ببرید کدام را انتخاب میکنید؟
نیازی به ذکر نام و انتخاب اثر نیست. چون آن آثار مشهور هستند. نکته مهم این است که هنر عاشورایی دستمایه دینزدایی و خدازدایی شد. شما در این آثار کتیبه میبینید، قطعاتی از کتل را میبینید، ضریح میبینید اما تهی از مفهوم کلی عاشورا. فرم کارها بسیار عالی، اما تهی از معنایی الهی است. البته قابل ذکر است که المانهای استفادهشده در این مکتب هیچ نسبتی با مفهوم اصیل عاشورا ندارند و تنها بهخاطر حس نوستالژیک مردم به آن المانها آنها را در اذهان به اشیایی مقدس تبدیل کرده است.
واقعیت این است که وقتی در هنر عاشورایی صحبت از دوران قاجار میکنیم به این دلیل است که با ورود تکنولوژی متن و تصویر از هم جدا شدند و نقاشی هویت مستقلی گرفت. تا پیش از قاجار آنطور که پژوهشگران میگویند نقاشی همیشه با کتابت همراه بوده است. نقاشی در خدمت متن بوده است. حتی از تصویرسازی روضهالشهدا در زمان صفویه بهعنوان نخستین آثار نقاشی عاشورا نام میبرند.
به نظرم در هنر عاشورایی، پرداختن و بال و پر دادن به قالبها و تکنیک
های مختلف در این دوران که ما در آستانه ورود به آخر زمان هستیم اولویت ندارد. در هنر عاشورایی ما باید صحبت از محتوا کنیم نه فرم. من ندیدم پژوهشگری در خصوص تقسیمبندی محتوایی نقاشی عاشورایی صحبت کند. هرچه تحلیل و سخن است از فرم است. شما در ظاهر عاشورا جز جنگ، خون، کشتار، سختی و مشقت چیزی دیگری نمیبینید. نقاشان هم چون این روایت از عاشورا را شنیدهاند، آن را به شکلهای مختلف کشیدهاند. ولی باید بدانیم تنها بسنده کردن به روایت دنیایی و سیاسی از عاشورا کفایت احتیاجات فرهنگی مسیر پیش رو را نمیکند. ما در گام دوم انقلاب باید به سمت مفهوم قرآنی از عاشورا برویم.
ما در طول قرنهای گذشته در رابطه با عاشورا همین منظر را داشتیم که امروز داریم و این غلط است. چرا؟ چون دین ما دین رشد است. اگر در طول ۲۰۰ سال در یک نقطه ایستادهایم این از ضعف ماست. این از ضعف فکری ماست که لطمه زیادی در درجه اول به جامعه و بعد به نقاشی و هنر عاشورایی زده است. همانطور که میدانید؛ هنرمند هرچه ببیند میکشد. چه این دیدن با چشم مادی باشد و چه چشم باطن. همه ما توان دیدن عوالم غیرمادی را داریم. فقط تفاوت نقاش با سایر مردم در این است که او بلد است دیدههایش را به فرم تبدیل کند.
ما امروز در فرم و تصاویر نقاشی عاشورایی به تکرار رسیدهایم. این در حالی است که در سیر تأثیرگذاری عاشورا میبینیم، که عاشورا بعد از انقلاب پویا و تأثیرگذار بوده است. ما در تحولات انقلاب استفادههای میدانی مکرری از عاشورا کردهایم. دفاع مقدسمان را با پشتوانه فرهنگی عاشورا پیش بردیم و به پیروزی رساندیم. همین امروز مدافعان حرم با پشتوانه عاشورایی به پیشروی ادامه میدهند. بنابراین، در عمل ما از عاشورا نتایج خوبی گرفتهایم. اما در میدان تولید معرفت عاشورایی و هنر همچنان میبینیم که تفکر عاشوراییمان حالت نوستالژیک دارد. همان تفکر ۱۰۰ سال پیش است و هیچ رشدی اتفاق نیفتاده است.
صحبت از معرفت در نقاشی عاشورایی میکنید، اما این معرفت در ساختار اتفاق میافتد. نگاه شما به ساختار نقاشی عاشورایی چیست. این همه تفاوت در ساختار نقاشی عاشورایی هست…
شما به فرم نقاشیهای عاشورایی نگاه کنید. خشونت و خون موجود در عاشورا چقدر تکرار شده است. یکی سری را به نیزه میکشد، نفر بعدی چند سر را به نیزه میکشد، نقاش بعدی ۷۲ سر میکشد… یک بار بدن پارهپاره میکشند. یک بار اسب را میکشند با چند پیرزن… این صحنهها را چندبار میشود کشید؟ همه اینها را ما کشیدهایم. تمام شده است. الان باید چه بکشیم؟ کافی است رسانههای دلسوز که دوست دارند جامعه به حرکت در بیاید، آثار همین جشنوارههایی را که امسال در نقاط مختلف کشور برای عاشورا برگزار میشود، کنار کارهای عاشورایی ۱۰ سال پیش بگذارند. ببینید رشد کجا واقع شده است؟ ممکن است یک نقاش به خاطر تحول دلی، اثری خوب خلق کند و یک کار قوی کرده باشد یا جوانی تازه نفس که اعتقادات پاک عاشورایی دارد، دست به تولید اثری خاص بزند. ولی در تمام آثار این تحول را نمیبینید. فضای رشد وجود ندارد. نقاشیهای قهوهخانهای مثال خوبی است. اگر همه نقاشیهای قهوهخانهای را کنار هم بگذارید، جدای از فرم و ساختار همه یک حرف را میزنند. تفاوت تنها در شیوه و قدرت اجرا است. یکی استادکارتر است؛ کاری قویتر ارائه کرده و دیگری ضعیفتر است و … اما در واقع همه یکی هستند. یک نقاشی را ببینی، انگار همه را دیدهای، چون یک حرف و یک جریان را روایت میکنند. اتفاق جدیدی رخ نمیدهد. در صورتی که معتقدیم عاشورا فضایی بیانتها است و از ازل بوده و تا ابد هم خواهد بود. عاشورا آبشخور همه حرکتهای الهی است. همه حرکتهای این عالم مصداق کل یوم عاشورا کل ارض کربلا است.